از دیروز که هی به خودم میقبولونم همه چیز تمام شده به خودم میگم نکنه اشتباه کردم؟ نکنه عجله کردم؟ نکنه فرصت ندادم؟ نکنه همه چیز تقصیر من بود؟؟ نکند میشد همه چیز را ساخت و نساختیم؟ نکنه تلاشش رو کرد و من ندیدم؟ نکند مشکلات از من بود؟؟؟این همه برای طلاق اصرار کردی که چی بشه؟ چرا هر هفته به دهات نمیرفتی باهاش؟ چرا با روحیه حساسش نساختی ؟ چرا بهونه ای میدادی دستش که قهر کنه؟ چرا توهین میکردی؟ چرا برای طلاق اقدام کردی؟ چرا هی گفتی طلاق؟ چرا کمک نکردی که اخلاقای
پسر خواهرم دوساله ام انگشتش را آورده نشون من میده و میگه خاله ، خانوم خانوم! متوجه نمیشم چی میگه ولی انگار انگشتش درد میکنه! بعد از چند ساعت باز انگشتش رو نشون مادرم میده و با ناله ای میگه خانوم خانوم!!! مادرم میگه اخه عزیزم ناخنت درد میکنه؟؟؟ ببینم چی شد تازه فهمیدم که به ناخن میگه خانوم!!!! پ ن : فکر میکردم توی دقیقه های نود شوهرم بهم بگه باشه راضیه هر چی تو بخوای! هرچی تو بگی! دیگه قهر نمیکنم! یا چه میدونم یه چیزی بگه دیگه! اما نگفت صرفا زنگ زد و گفت
درباره این سایت